شيخ مرتضي انصاري از علماي بزرگ اسلام است. روزي از يكي از شاگردان خود پرسيد: چرا ديروز در جلسة درس حاضر نبودي؟ شاگرد جواب داد: كار داشتم. شيخ فرمود: از اين پس به درس نگو كار دارم به كار بگو درس دارم.
ابليس با موسي ـ عليه السّلام ـ ملاقات كرد و گفت: اي موسي تو همان كسي هستي كه خداوند او را به رسالت خويش برگزيد و با تو سخن گفت و من هم از خلق گنهكارم و ميخواهم توبه كنم. تو شفاعت كن كه خداوند توبه مرا بپذيرد. موسي ـ عليه السّلام ـ پذيرفت و از خداوند درخواست كرد او را ببخشايد، خداوند فرمود: درخواست تو را پذيرفتم به او بگو بر قبر آدم سجده كن تا توبهاش را بپذيرم.
موسي با ابليس ملاقات كرد و گفت: خداوند فرمود به قبر آدم سجده كن تا توبة تو را بپذيرد. شيطان تكبر ورزيد و خشمگين شد و گفت: من به زندة او سجده نكردم به مردة او سجده كنم؟ آنگاه گفت: اي موسي تو به خاطر آنكه نزد خدا براي من شفاعت كردي حقي بر من داري. به تو نصيحت ميكنم كه در سه جا به ياد من باش تا هلاك نشوي. اول آن كه در حال غضب به ياد من باش كه در آن هنگام همانند خون در بدن تو جاري هستم. دوم آنكه به هنگام جنگ به ياد من باش كه در آن هنگام انسان را وسوسه ميكنم و به ياد زن و فرزند مياندازم تا پشت به جنگ كند و سوم اين كه از نشستن با زن نامحرم بپرهيز كه شما را نسبت به يكديگر وسوسه خواهم كرد.
شيخ حسين نجفي تبريزي در سال 1204 هجري قمري به حج مشرف شد، در راه بازگشت به شام رفت، اهل شام از او به گرمي پذيرايي كردند. يكي از آنان روزي به او گفت: اهل عراق ميوه را قبل از غذا ميل ميكنند ولي ما ـ اهل شام ـ پس از غذا ميوه ميخورديم شما چه دستوري ميدهيد؟ شيخ فرمود: اگر مسأله مورد اختلاف است ما عمل به احتياط ميكنيم، هم قبل از غذا و هم بعد از آن ميوه ميخوريم!
روزي ابوعلي سينا به مجلس درس ابوعلي بن مسكويه، دانشمند معروف آن زمان، حاضر شد و با كمال غرور گردوئي پيش ابن مسكويه انداخت و گفت: مساحت اين را تعيين كن. ابن مسكويه جزوههايي از يك كتاب كه در علم اخلاق و تربيت نوشته بود را پيش ابن سينا گذاشت و گفت: تو نخست اخلاق خود را اصلاح كن تا من مساحت گردو را تعيين كنم. تو به اصلاح اخلاق خود محتاجتري تا من به تعيين مساحت سطح اين گردو.
مردي به فرزندانش نصيحت كرد: فرزندانم! زبان و سخن خود را اصلاح كنيد زيرا وقتي امري براي كسي پيش آمدمي كند و دوست دارد در آن هنگام خود را بيارايد مركب سواري و جامة ديگري را به عاريه ميگيرد اما هرگز كسي را پيدا نميكند كه زبانش را به او عاريه دهد!
روزي عالمی از محلي ميگذشت كه ديد كودكي از جاي گل آلودي راه ميرود. او را صدا زد و گفت: مواظب باش نلغزي. كودك در جواب گفت: لغزش من سهل است تو مواظب باش نلغزي زيرا از لغزش تو پيروانت هم ميلغزند!
سعدي گويد: پارسائي را ديدم بر كنار دريا كه زخم پلنگ داشت و به هيچ دارو بِه نميشد. مدتها در آن رنجور بود و شكر خداي عزوجل، علي الدوام گفتي. پرسيدندش كه شكر چه ميگويي؟ گفت: شكر آن كه به مصيبتي گرفتارم نه به معصيتي!
به مجتهدي گفتند: اين كه شما در جواب سؤال مردم ميفرمائيد بعيد نيست حلال باشد يا بعيد نيست حرام باشد. اين جملة بعيد نيست. در حكم احتياط واجب است يا در حكم فتوا است؟ مجتهد جواب داد: بعيد نيست در حكم فتوا باشد!
زماني كه آية الله بروجردي از قدرت فوقالعادهاي برخوردار بود به او خبر دادند: كه وضع شبيه خواني قم خيلي خراب و نامطلوب است. از همه رؤساي هيأتها دعوت كردند تا به منزل ايشان بيايند. آقا از حاضرين پرسيد: شما مقلد چه كسي هستيد؟ همه گفتند: ملقد شما. فرمود: اگر مقلد من هستيد فتواي من اين است كه اين شبيههايي كه شما به اين شكل در ميآوريد حرام است.
با كمال صراحت به آقا عرض كردند كه ما در تمام سال مقلد شما هستيم الا اين سه چهار روز كه ابداً از شما تقليد نميكنيم! گفتند و رفتند و به حرف مرجع تقليدشان اعتنا نكردند. اين نشان ميدهد كه هدف امام حسين ـ عليه السّلام ـ نيست، هدف اسلام نيست، نمايشي است كه از آن استفادههاي ديگري و لااقل لذتي ميبرند.
شخصي پيوسته بحثهاي خود را تكرار ميكرد. به او گفتند: چرا اين اندازه بحثهاي خود را تكرار ميكني؟
او جواب داد: هر چه ما ميگوئيم كه شما عمل نميكنيد ما هم تكرار ميكنيم!
پسري از پدرش سؤال كرد پدر جان اسراف يعني چه؟ (كه خداوند از آن نهي فرموده است) پدر جواب داد: اسراف يعني اين كه آدم كراوات بزند.
يكي از افراد بيسواد كه به سفر حج رفته بود در مكه به دنبال خريد كالاي مورد نظر رفت و يك دستگاه يخچال فريزر خريداري كرد. يكي از همراهان او بر روي كارتن يخچال فريزر نوشت: مقصود من از كعبه و بتخانه توئي تو/ مقصود توئي، كعبه و بتخانه بهانه
صاحب فريزر كه از سواد محروم بود نفهميد كه بر روي كارتن چه نوشته شده است! فريزر را از عربستان سعودي به ايران آورد و در هر جا كه چشم مردم به آن شعر ميافتاد، لبخند تمسخر آميزي ميزدند و ميگفتند: براستي كار بعضي حاجيها اين گونه است كه هدف اصلي را رها كرده و اين سفر عظيم و ارزشمند را با امور زودگذر دنيا و اجناس لوكس و تفريح در بازارهاي مكه و مدينه ميگذرانند و در حقيقت زيارت خانه خدا بهانهاي براي تحصيل دنياي آنهاست.
مرد عربي به مسجد پيامبر ـ صلّي الله علي و آله ـ وارد شد و با عجلة تمام دو ركعت نماز خواند. در هيچ ركني شرايط را رعايت نكرد. تلفظ صحيح كلمات را مراعات ننمود و به طمأنينه و آرامش در نماز توجه نكرد.
امام زين العابدين ـ عليه السّلام ـ او را مشاهده ميكرد. مرد عرب بعد از نماز دست به دعا برداشت و گفت: خدايا بالاترين درجات بهشت را نصيب من گردان و يك قصر زرين و چهار حوريه هم به من بده. امام ـ عليه السّلام ـ فرمود: اي عرب! مهر كمي آوردي و ازدواج بزرگي را خواستاري!
شيخ بهائي گويد: بدان كه غيبت چون صاعقهاي هلاكت بار است و مَثَل كسي كه بدگوئي ديگران ميكند همانند كسي است كه منجنيقي بسازد و اعمال نيكوي خود را به طرف مغرب و مشرق اندازد.
به ابوسعيد گفتند: فلان شخص تو را غيبت كرد. او در جواب طبقي از رطب براي او فرستاد و گفت: شنيدم كه اعمال نيك خود را براي من فرستادهاي و خواستم كار تو را تلافي كرده باشم از اين رو اين طبق خرما را تقديم نمودم!
منبع: کتاب لطيفه هاي آموزنده تاريخ/ تالیف: محمد رضا اکبری
درباره این سایت